سفرمشهدوموهای طلایی
ادامه پست امام رضا و نذر محمدطاها..... هورا پریدیم ــــــــــــــــــمن برم ادامه مطلب تو هم بیادنبالــــــــمــــــــــ حکایت سفر:من و تو ومامان جون و خاله کبری من .دعوت خاله زهرا باجوجه هاش بودیم عمه خاله راحله هم از عسلویه باپروازخودشو رسوند بهمون و پیش هم بودیم.آجی یلدا هم پیش مابودو خاله زهرا باخاله کبری و عموفرشید و ایدا اومدن ابادان و من و شما هم با باباجون و مامان جون و دایی احمد رفتیم فرودگاه و همدیگه رو دیدیم و بابامهدی هم مرخصی ساعتی گرفت و اومد بدرقه مون شب قبل هرکارمیکردم چمدون ببندم تو نمیزاشتی لباسا رو میریختی بیرون و میرفتی توش مینشستی وادامه داستان به روا...